غزلی زیبا از فخرالدین عراقی

زدودیده خون فشانم زغمت شب جدایی...

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت

که رقیب در نیاید به بهانه‌ی گدایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟

به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟

که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب این این به کدام ملت است این؟

که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد

که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی

نظرات 3 + ارسال نظر
entezar جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:52 ب.ظ


به کدام مذهب است این به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی؟

رحمت سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:10 ب.ظ http://rahmat14.blogfa.com

سلام عزیز دل، الهی آبادشی چقدر خوش سلیقه اید همه اشعار عالی است

[ بدون نام ] دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ق.ظ

از انتخاب های خوبتان از میان اشعار لذت بردم. شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد