شعری زیبا از مهرداد اوستا

بامن بگو تاکیستی ؟ مهری بگو ماهی بگو

 

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو

راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو

گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو

ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو

غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟

بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟

من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو


نظرات 3 + ارسال نظر
فرشته چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ب.ظ

سلام مرسی از شعر قشنگی که گذاشتین ..

مینا دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ق.ظ http://enekaasesabz.blogfa.com

سلام و درود.

مهری شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:02 ب.ظ

سلام خیلی شعر قشنگی گذاشتین من اولین باریه که به اینجا میام دنبال شعرهای اوستا میگشتم مرسی من خیلی این شعرو دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد