-
غزلی زیبا از علامه طباطبایی
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 18:21
مهرخوبان دل ودین ازهمه بی پروابرد ... مهرخوبان دل و دین از همه بی پَـــروا برد رُخ شَــطرنج نبُرد آنــچه رخ زیبـــا برد تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت از سَمَک تا به سُهایش کشش لیلی برد من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه ذرٌه یی بودم و مِهــــر تو مــرا بالا برد من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم او که می رفت...
-
شعر می تراود مهتاب وآی آدمها از نیمایوشیج
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 21:40
می تراود مهتاب می درخشدشب تاب.. ای آدمها! ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید آن زمان که مست هستید از خیال دست یا بیدن به دشمن آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید که گرفتستید دست ناتوانی را تا توانایی...
-
شعر صدای پای آب (اهل کاشانم) سهراب سپهری
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 21:29
...من مسلمانم قبله ام یک گل سرخ... صدای پای آب اهل کاشانم روزگارم بد نیست تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن شوقی مادری دارم بهتراز برگ درخت دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که دراین نزدیکی است لای این شب بوها پای آن کاج بلند روی آگاهی آب روی قانون گیاه من مسلمانم قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه مهرم نور دشت سجاده من من...
-
ترکیب بند زیبای وحشی بافقی
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 21:04
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید... شرح پریشانی دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته،...
-
شعر قاصدک از مهدی اخوان ثالث
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 22:32
قاصدک هان چه خبر آوردی.. قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، اما، اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک... در دل من همه کورند و کرند دست بردار از این در وطن خویش غریب قاصد...
-
شعری زیبا از مهرداد اوستا
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 21:24
بامن بگو تاکیستی ؟ مهری بگو ماهی بگو با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو گیرم نمیگیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو گویی...
-
ترجیع بندی زیبا از هاتف اصفهانی
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1387 00:22
ای فدای تو هم دل وهم جان... ترجیع بند هاتف اصفهانی » ای فدای تو هم دل و هم جان وی نثار رهت هم این و هم آن دل فدای تو، چون تویی دلبر جان نثار تو، چون تویی جانان دل رهاندن زدست تو مشکل جان فشاندن به پای تو آسان راه وصل تو، راه پرآسیب درد عشق تو، درد بیدرمان بندگانیم جان و دل بر کف چشم بر حکم و گوش بر فرمان گر سر صلح...
-
شعری زیبا از فصیح الزمان شیرازی
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1387 00:01
همه هست آرزویم که ببینم از تورویی... در وصف امام زمان(عج) همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى؟! به کسى جمال خود را ننمودهیى و بینم همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى! غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى! به ره تو بس که نالم، زغم...
-
غزلی زیبا از فخرالدین عراقی
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1387 20:25
زدودیده خون فشانم زغمت شب جدایی... ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟ به امید آنکه شاید تو به چشم من...
-
شعر بی تو مهتاب شبی از فریدون مشیری
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 21:35
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه...
-
یک شعر ناب از بهایی
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 21:30
تا کــی بـــه تمــنای وصــال تــو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه ای تیره غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه رفتم به در صومعه عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که تو را می طلبم خانه...